جاودانه | IMMORTAL

...::: به جاودانه خوش آمدید :::...

جاودانه | IMMORTAL

...::: به جاودانه خوش آمدید :::...

ماجرای رستم و سیاوش

چون چند سالى از تولد سیاوش قهرمان ملی ایران بزرگ گذشت ،رستم به درگاه کاوس رفت و از وى خواست که سیاوش را بدو سپارد تا وى را بنیکى بپرورد و کاوس فرزند را به رستم سپرد و رستم سیاوش را به زابلستان برد و پروردن گرفت و چون نیک ببالید و پرورش یافت او را به نزد کاوس باز آورد و در همین اوان ،افراسیاب با صد هزار سوار به ایران تاخت و سیاوش از پدر خواست تا او را به نبرد با افراسیاب گسیل دارد .کاوس درخواست پسر را پذیرفت و رستم را سپهکش وى ساخت و با وى همراه کرد...

افراسیاب که خوابى بیم انگیز دیده بود، برآن شد تا با سیاوش آشتى کند بنابراین گرسیوز را با هدیه‏هایى به نزد سیاوش و رستم فرستاد و پیشنهاد آشتى کرد اما رستم که به گرسیوز بد گمان بود از وى خواست تا صد تن از بستگان نزدیک خود را به گروگان به ایرانیان سپارد و سرزمینهاى اشغالى ایران را باز پس دهد و گرسیوز و افراسیاب این دو درخواست را پذیرفتند و سیاوش رستم را براى گزارش چگونگى آشتى به نزد کاوس فرستاد اما کاوس که با آشتى همداستان نبود خشمناک شد و رستم را مسئول این آشتى دانست :و رستم را نزد خود نگهداشت و طوس سپهدار را به نزد سیاوش فرستاد تا او را به جنگ برانگیزد :و با خشم از درگاه کاوس بیرون آمد .
چون سیاوش ،سیاوش گرد را بنا نهاد ،فرمان داد تا تصویر رستم را بر دیوارها بنگارند. اما دیرى نپایید که سیاوش کشته شد و رستم یک هفته در سوک وى نشست و آنگاه با سپاهى فراوان به ایران رو نهاد و سوگند خورد تا سلاح از تن بر نگیرد و سر از خاک نشوید مگر آنکه انتقام سیاوش را گرفته باشد.
رستم خشمناک به درگاه کاوس رفت و او را ملامت کرد آنگاه به سراى سودابه شتافت و گیسوان او را گرفته از کاخ بیرون کشید و در راه وى را به دو نیم کرد. و به نبرد با تورانیان رونهاد و چون فرامرز ،سرخه پسر افراسیاب را اسیر کرد ؛رستم به رغم درخواست پهلوانان ایرانى فرمان داد تا او را به دار کشیدند و سپس رستم پیلسم تورانى را کشت و در نبردگاه با افراسیاب روبرو شد و نیزه‏اى بر اسب او زد و اسب و سوار بر زمین غلتیدند و رستم خواست تا افراسیاب را گرفتار سازد که هومان گرزى گران بر شانه رستم کوبید و تا رستم خواست که با هومان در آویزد افراسیاب گریخت و شکست در سپاه توران افتاد .و رستم بر تخت افراسیاب نشست و گنج هاى افراسیاب را به دست آورد و در میان سپاه ایران بخش کرد و خود به شاهنشهى نشست و طوس را منشور چاچ داد و فرمود تا هر کس را که مقاومت کند و یا نام افراسیاب را بر زبان راند بکشد .رستم گودرز و فریبرز کاوس را نیز منشور فرمانروایى نواحى دیگر داد و مردم سرزمینهاى چین و ماچین ،چون خبر پادشاهى رستم را شنیدند به درگاه او روى نهادند و هدیه‏هاى فراوان آوردند .سالها بر این بر آمد و رستم بار دیگر براى گرفتن کین سیاوش به جستجوى افراسیاب برخاست :مردم به ستوه آمدند و افراسیاب را نفرینها کردند و رستم را بندگى کردند.
و رستم در جستجوى افراسیاب به قچقار باشى رفت و چون شش سال بود که از کاوس جدا مانده بود از بیم اینکه مبادا افراسیاب بر کاوس تاخته باشد به ایران بازگشت و با هدیه‏هاى فراوان به نزد کاوس و دستان رفت. 

چون کیخسرو به پادشاهى نشست ،رستم با زال و گروهى از بزرگان به دیدار وى شتافت تا بداند که او زیباى گاه هست یا نه و کیخسرو که خبر آمدن رستم را شنیده بود سپاه و پهلوانان را به استقبال رستم فرستاد :و از این پس رستم مشاور همیشگى کیخسرو بود. و در نبرد بزرگ کیخسرو با افراسیاب ،رستم به یارى شاه برخاست و از زابلستان به نزد شاه آمد و شاه را ستود .و با سى هزار سوار شمشیر زن به هماون رو نهاد :در هماون ،دیدبانان ایرانى طوس را از آمدن رستم آگاه ساختند :طوس و گودرز و بزرگان ایرانى به پیشواز رفتند و او را از چگونگى نبرد با تورانیان آگاه ساختند و رستم قلب سپاه ایران را بر آراست و چون اسبش خسته بود از ایرانیان خواست تا آن روز را ایستادگى کنند .پس خود بر فراز کوهى رفت و سپاه دشمن را نگریست :در همین هنگام اشکبوس کشانى به میدان آمد و هماورد خواست و رهام از وى شکست خورد و گریخت و رستم پیاده به جنگ با اشکبوس روى آورد و نام و نشان خود را با وى چنین در میان نهاد آنگاه تیرى بر اسب اشکبوس زد و اشکبوس را از اسب فرود افگند و :پس از کشتن اشکبوس ،رستم به جنگ با کاموس کشانى روى آورد که الواى ،نیزه دار وى را کشته بود .رستم کاموس را در کمند خود گرفتار ساخت و بر زمین افکند و دستهاى وى را بست و در پیش سپاه ایران آورد و فرو افگند و سپاهیان ایرانى او را کشتند .چنگش تورانى به کینخواهى کاموس برخاست اما در نبرد با رستم پاى داشتن نتوانست و گریخت اما رستم او را دنبال کرد و :خاقان چین که شکست خود را حتمى مى‏دید ،پیران سپهسالار توران را به پیغامبرى نزد رستم فرستاد اما رستم او وى خواست تا کشندگان سیاوش را تسلیم کند و خود نیز کمر بسته به نزد کیخسرو رود .تورانیان این دو شرط را نپذیرفتند ولى حاضر شدند که با جگزار ایران باشند ،در نتیجه بار دیگر نبرد در گرفت و این بار حریف رستم ،شنگل بود که بزودى مغلوب گشت و رستم او را بر زمین افکند و مى‏خواست وى را بکشد که تورانیان او را یارى کرده از دست وى رهانیدند و رستم به سپاه توران حمله برد و میسره سپاه چین را در هم شکست :پس رستم به میمنه سپاه دشمن که زیر فرماندهى «کندر »بود حمله برد و آن را در هم کوبید و ساوه از خویشان کاوس و گهار گهانى را کشت و با صد سوار ایرانى به سوى قرارگاه خاقان چین تاخت تا پیل و تخت و یاره و طوق و تاج خاقان را بستاند .
رستم بسیارى از یاران خاقان را کشت و اسیر ساخت و خاقان که راهى جز تسلیم نمى‏دید از رستم آشتى خواست اما رستم این پیشنهاد را نپذیرفت و او را پاسخ داد :به سوى خاقان که بر پیلى سپید سوار بود تاخت و او را در کمند خود اسیر ساخت و پیاده تا رود شهد به دنبال خود کشانید :پس از این پیروزى ،رستم خداى را سپاس گزارد و به بزم نشست و سپیده دمان به جستجوى پیران ویسه پرداخت ؛و هدیه‏هاى فراوان به وسیله فریبرز کاوس براى کیخسرو فرستاد و شاه ایران با شنیدن خبر پیروزیهاى رستم خداى را نیایش کردن گرفت .
رستم ،از کوه هماون به ساحل شهد رود لشکر کشید و چون دو منزل دور شد در بیشه‏اى فرود آمد و فرستادگان کشورها را که با نثارهاى فراوان به نزد او آمده بودند بار داد و سپس رهسپار سغد شد و دو هفته در آنجا بماند و سپس به شهر «بیداد »رسید که مردمى آدمى خوار داشت .
رستم گستهم را به گشودن شهر گماشت اما گستهم کارى از پیش نبرد و رستم خود به نبرد با «کافور »فرمانرواى شهر بیداد که بسیارى از ایرانیان را کشته بود شتافت و او را کشت .رستم دستور داد تا شهر را در حصار گرفتند و بن باره -هاى دژ را کندند و دیوارها را خراب کردند .مردم شهر از دیوارها فرو افتادند و رستم شهر را به آتش کشید و بسیارى را کشت و گرفتار ساخت و زر و سیم و ستور و غلام و پرستاران فراوان به دست آورد و بزرگان ایرانى ،رستم پیروزمند را ستودند :بار دیگر رستم ،با سپاه افراسیاب روبرو گشت و نبرد پیوست .در این نبرد «پولادوند »تورانى دلاورانى چون طوس و گیو و رهام و بیژن را از اسب سرنگون و درفش کاویانى را به دو نیم کرد و فریبرز و گودرز به نزد رستم شتافتند که رستم به نبرد با پولادوند رو نهاد و با وى درآویخت و سرانجام کمند پولادوند را گسیخت و پولادوند را به گردن برآورد و بر زمین زد و چون مى‏پنداشت که او را کشته است بر رخش نشست و رهسپار سپاه ایران گشت اما پولادوند جان بدر برد و به سپاه افراسیاب رفت و چون بار دیگر نبرد در گرفت از لشکرگاه افراسیاب گریخت و به سرزمین خود رفت و افراسیاب که یاراى برابرى با رستم را نداشت سپاه و ساز و برگ خود را بر جاى نهاد و با ویژگان به چین و ماچین گریخت .
رستم پس از آنکه بسیارى از تورانیان را کشت و اسیر ساخت به ایرانیان فرمان داد که دست از کشتن دشمنان بدارند .آنگاه دارایى تورانیان را بر گرفت و به سپاه بخش کرد و براى شاه فرستاد و بار دیگر به دنبال افراسیاب لشکر کشید اما هر چه شاه توران را بیشتر جست کمتر یافت و سرانجام پهلوان پیروزمند به سوى ایران رونهاد و کیخسرو او را استقبال کرد و هدیه‏ها بخشید و با وى به بزم نشست و در این بزم :رستم پس از آنکه یک ماه با کیخسرو بود هواى چهرزال کرد و کیخسرو او را هدیه‏ها بخشید و دو منزل بدرقه کرد و پهلوان دلاور به زابلستان بازگشت .
داستان رستم و اکوان دیو: 
 روزى کیخسرو با بزرگان در بزم نشسته بود که چوپانى خبر آورد که گورى زرد رنگ که به نیرومندى شیر است در گله پدید آمده است و یال اسبان را از هم مى‏گسلد .کیخسرو به اندیشه فرو رفت و گرگین میلاد را به زابلستان فرستاد تا رستم را فراخواند و چاره این کار بسازد و رنج این جانور را از گله شاهى دور سازد .رستم به درگاه آمد و به بیشه رفت و سه روز در جستجوى آن گور بود تا سرانجام آن را یافت ولى تا کمند به سوى او پرتاب کرد گور از نظر پنهان شد و رستم دانست که آن گور نیست و اکوان دیو است و با زور بر وى چیرگى نتوان یافت .رستم سه روز بى‏آب و نان و خواب به دنبال اکوان بود تا آنکه به چشمه‏اى رسید و رخش را آب داد و خود از خستگى به خواب رفت و اکوان در همین هنگام فرا رسید و رستم را خفته یافت و او را با صخره‏اى که بر آن خفته بود بر گرفت و به آسمان برد .رستم بیدار گشت و :رستم اندیشید که دیو واژونه ضد آنچه را که او بگوید خواهد کرد بنابر این از دیو خواست تا او را به خشکى بیندازد و دیو او را به دریا افکند و رستم در حالى که با دستى نهنگان را مى‏کشت و با دست دیگر شنا مى‏کرد تندرست ،به خشکى رسید و خداى را سپاس گفت و به جستجوى رخش پرداخت تا آنکه در بیشه‏اى خرم رخش را در گله افراسیاب یافت .گله بانان خواب بودند و رستم کمند افکند و رخش را بگرفت و گله فراوان را با خود براند و چون گله‏بانان او را دنبال کردند بسیارى از آنان را بکشت .افراسیاب چون از تنها آمدن رستم بدان بیشه آگاه شد با چهار پیل و سپاه فراوان به دنبال وى شتافت و با او به پیکار پرداخت ولى از رستم شکست خورد و گریخت و رستم به جایگاه خویش باز آمد و بار دیگر به اکوان دیو باز خورد :آنگاه بر نشست و گله در پیش افکند و با پیل و خواسته فراوان که از افراسیاب به دست آورده بود به کیخسرو رو نهاد و چون به درگاه شاه رسید و مورد استقبال شاه و بزرگان قرار گرفت و اسبان را بر سپاه بخش کرد و پیلان افراسیاب را به شاه هدیه داد و پس از آنکه دو هفته در بزم شاه بود به زابلستان بازگشت .
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد