جاودانه | IMMORTAL

...::: به جاودانه خوش آمدید :::...

جاودانه | IMMORTAL

...::: به جاودانه خوش آمدید :::...

هدیــــه کریســــمس


بابی در حیاط پشتی روی کپه‌ای از برف نشسته بود و کم کم سردش می‌شد. او چکمه به پا نداشت، چون که از چکمه چندان خوشش نمی‌آمد.
کفش‌های نازک کتانی که به پا داشت، سوراخ بودند و پایش را گرم نگه نمی‌داشتند. یک ساعتی می‌شد که در حیاط پشتی نشسته بود...
ادامه مطلب ...

روشـــــــــــــنایی

همیشه بین آدمها می‌گشتم، نگاه می‌کردم تا ببینم آیا کسی هست که بتواند مرا تحمل کند؟ آیا کسی هست که درکم کند؟ کمکم کند و دوستم داشته باشد؟ هر روز صفحه‌ای از دفتر روزگار ورق می‌خورد و من باز هم می‌گشتم؛ می‌گشتم؛ اما به دنبال که؟

ادامه مطلب ...

اگــــــــــــر ...

اگر دروغ  رنگ داشت هر روز شاید
ده ها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست
و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود
اگر عشق ارتفاع داشت
من زمین را زیر پای خود داشتم
و تو هیچ گاه عزم صعود نمی کردی

ادامه مطلب ...

جاشــــــــوا بـــــــــــل

در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد.
این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهای‌شان به سمت مترو هجوم آورده بودند.
سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد. از سرعت قدم‌هایش کاست و چند ثانیه‌ای توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد...
ادامه مطلب ...

عشــــــــق گمشـــــــــده

اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام بود, لباسهام رو عوض کردم و بعد بهش گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم, انگار دهنم باز نمی شد.
ادامه مطلب ...

اودیـســــــــه ی شـعــــــــــله هـا

دیر زمانی ست  که احساس میکنم یکی درختم  ، سرو ، صنوبر ، تاک ..
کهنه و پیر و پر برگ  با آغوشی بازمانده تا ابدیت رو به سوی تو ...

گفتم باز مانده و نه باز ... بازمانده از تو ... به سوی تو ..
تو که تنها بید مجنون دره ی منی ..  تنها چند قدم آن طرف تر .. کمی آن سو تر .

ادامه مطلب ...

داســـتان دانشـــگاه استنفـــورد

خانمی با "لباس کتان راه راه" و شوهرش با "کت وشلوار نخ نما شده خانه دوز" در شهر بوستن از قطار پایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رییس دانشگاه هاروارد شدند. منشی فورا متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالا شایسته حضور در کمبریج هم نیستند.

ادامه مطلب ...

تجــــــربه تلــــــخ برف

یه روز صبح وقتی از خواب بیدار شدم لب پنجره رفتم و در حالی که چشمهامو میمالیدم منظره ای رو که در اون موقع برام جالب بود دیدم همه جای حیاط پوشیده شده بود از برف نگاهی به برادر و خواهر کوچکم که زیر یک لحاف پاره پوره و کهنه که خواب بودند و پدرم که مدتها پیش از داربست افتاده بود و گوشه نشین شده بود انداختم! وسط اتاق کاسه ای بود که قطره قطره از سقف آب درونش میریخت که دیگه به صداش عادت کرده بودیم.

ادامه مطلب ...

بیـــــــــمار

در بیمارستانی ،دو مرد در یک اتاق بستری بودند.مرد کنار پنجره به خاطر بیماری ریوی بعد از ظهرها یک ساعت در تخت می نشست تا مایعات داخل ریه اش خارج شود. اما دومی باید طاق باز می خوابید و اجازه نشستن نداشت. 
ادامه مطلب ...